منوی اصلی
طرح ها
آخرین مطالب
آمار وبلاگ
-
کل بازدید:
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
جانبی
بسم ا...

موضوعات
لینک دوستان
لینکهای مفید
بایگانی
و اما لبنان... و ما ادراك ما لبنان...
چكار كردند لبنانیها برای رئیس جمهورمان،
برای نمایندهی جمهوری اسلامیمان
پــــــینوشتــــــ: عنوان این مطلب قسمتی از پیام آقا به سید حسن نصرالله است به مناسبت پیروزی مقاومت اسلامی (26 مرداد 85)
فضای كثیف
برا یه كار طراحی به عكس جناب بیل گیتس احتیاج دارم، توی گوگل لغت "بیل گیتس" رو جستجو میكنم،
اول تصویر دختر بیل گیتس پیدا میشه بعد عكس خودش!،
جالب اینكه بیشتر از یه عكس مناسب از خود رئیس مایكروسافت نتونستم پیدا كنم ولی عكس دختر جناب رئیس تا دلت بخواد...
گمنام تویی یا من؟
هر از گاهی میآیند،
تا به خود بیاییم...
کمپین برائت وبلاگ نویسان ولایتمدار از اظهارات سید علی محمد دستغیب
بار دیگر یکی از سرسپردگان بیگانه که از قضا این بار در کسوت لباس روحانیت درآمده است، دهان گشود و قلم فرسایی کرد تا به ما بفهماند که بیگانگان از هر پتانسیلی برای ضربه زدن به انقلاب اسلامی و رکن رکین آن که همان ولایت مطلقه فقیه است، استفاده می نمایند.اظهارات اخیر سید علی محمد دستغیب در پاسخ به یک استفتاء و تشکیک در مصداق ولایت مطلقه فقیه، تیری است که مطمئنا به فرمان مشتی بیگانه و ایادی داخلی شان، صادر شده است.
ما وبلاگ نویسان ولایتمدار استان فارس ضمن محکوم کردن این مواضع دشمن شاد کن، بار دیگر پایبندی خود را به اصل مسلم ولایت مطلقه فقیه و مصداق بارز آن، یعنی حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مدظله العالی) اعلام نموده و بیان می داریم که چنین مواضعی از سوی خودفروختگانی هم چون سید علی محمد دستغیب، جز اعلام ناکامی روز افزون جریان فتنه سبز در کشور نمی باشد.
به امید ظهور منجی عالم بشریت
جای خالی یك دوست
حالا که امید بودن تو در کنارم، داره میمیره
منم و گریهی ممتد نصف شب و دوباره دلم میگیره
حالا که نیستی و بغض گلومو گرفته چه جوری بشکنمش
بیا و ببین دقیقههایی که نیستی
اونقده دلگیره، که داره از غصه میمیره
عذابم میده این جای خالی، زجرم میده این خاطرات و
فکرم بیتو داغون و خستهاس، کاش بره از یادم اون صدات و
عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده، عذابم میده
منم و این جای خالی که بیتو هیچ وقت پر نمیشه
منم و این عکس کهنه که از گریهام دلخور نمیشه
منم و این حال و روزی که بیتو تعریفی نداره
منم و این جسم توخالی که بیتو هی کم میاره
تا خوابتو میبینم میگم شاید وقتش رسیده…
بیخوابی میشینه توی چشمام، مهلت نمیده
نه، دوباره نیستی تو شعرام حرفی واسهی گفتن ندارم
دوباره نیستی و بغض گلومو میگیره، باز کم میارم
حالا که امید بودن تو در کنارم، داره میمیره
منم و گریهی ممتد نصف شب و دوباره دلم میگیره
حالا که نیستی و بغض گلومو گرفته چه جوری بشکنمش
بیا و ببین دقیقههایی که نیستی
اونقده دلگیره، که داره از غصه میمیره
برادر
ای كسانی كه یك برادر بزرگتر عاقل در خانه دارید
قدرش را بدانید
كه این برای شما بهتر است، اگر بدانید.
پسو!!!
در این مملكت كسانی هستند كه یكی از مهمترین علاقهها و دغدغههای فكریشان، پیروزی و غلبه بر دوستان، در Pes 2009 است، بدون هیچ محدودیت سنی...
سلسلهی موی دوست...
"گهگاه واقعهای میلرزاندت، تکانت میدهد و هر وقت که میلرزی هوشیار میشوی و از جهالت بیرون میآیی، و اینبار هم لرزشی است و تکانی.
از آن اول که آدمها خودشان را شناختند، محتاج دوست بودند. نمیدانم این یک رفتار فطری است یا نقیض هم بر آن عارض است؛ ولی شاید این طور باشد که آدم محتاج است که دوست بدارد و دوست بدارندش، و شاید هم خوانده باشی که این دوستی میتواند زمینهی بسیاری از کارها شود. دوست ممکن است خیلیها را به منجلاب گناه و هلاک بکشد و ممکن است خیلی را هم به سکوی سعادت برساند. پس دوستی یک زمینه است و شاید بهترین راه نفوذ به وجود آدمی باشد. اگر میخواهی در کسی تاثیر بگذاری باید در احساسات او وارد شوی. اول کار به سراغ ریزهکاریهای عقلانی و فلسفی نرو! سعی نکن با دلایل منطقی در روح کسی وارد شوی. ابتدای کار، مساعد کردن وجود مخاطب است، و این راه انقلاب قلب اوست"...
..."قصه قصهی حب است. وقتی تمام زندگی انسان، تمام افکار یک انسان بعد از خدا یک دوست باشد و آن هم دوستی همسنگ تو، قصه قصهی فرهاد نیست، افسانهی مجنون نیست. قصهی لرزیدن قلبی و چکیدن اشکی است. قصه، قصهی غریبی است با یک آشنا، میان این همه غریبه،ها.
این دوستی مثل دوستی خیلیهای دیگر نیست که با هر بادی بر باد رود؛ دوستی ریایی و تظاهر هم نیست؛ دوستی برای دنیا هم نیست، دوستی برای خداست.
وقتی تمام برخوردها و آمد و رفتها برایت دوستی نسازند و همه را غریبه پنداری و آنگاه آن قدر محجوب و افتاده باشی و تشنهی یک دوست که او را بیابی و برایش همهی دردهایت را بگویی. بالاخره خدا این یکی را آنطور که خودش میخواهد برایت مهیا میکند"...
..."این بریده کلام که حاصل تکانهای بیجای دست توست، وقتی باورت می شود که دردمند باشی. باید لحظهای از غم جدا نباشی. آخر بیغمها آرام نیستند. زندگی بیغم، زندگی مردگان است و چه خوب گفته است که: ارزش هر شخصی به اندازهی درد و رنجی است که او در طی این چند روز دنیا می کشد.
25/1/65"
(كتاب حرمان هور،دستنوشتههای شهید احمدرضا احدی،صفحهی 126)
علی؛
فقط همین!
پــــــینوشتــــــ:
1- شهید احمدرضا احدی سال 1345 در اهواز به دنیا میاد و سال 64 در كنكور سراسری دانشگاهها با استفاده از سهمیهی رزمندگان رتبهی نخست رو در كل كشور و در همهی رشتههای انتخابی به دست میاره و بعد در رشتهی پزشكی دانشگاه شهید بهشتی ادامه تحصیل میده. البته از سال دوم دبیرستان در جنگ حضور داشته. دوازده اسفند 65 هم در عملیات كربلای 5 به شهادت میرسه.
دستنوشتههایی از او به جا مونده، كه علیرضا كمری اونارو جمعآوری و تحت عنوان كتاب "حرمان هور" به چاپ رسونده.
دستنوشتهی بالا را شهید، با عنوان "دوست" همراه با تصویری كه از یك گلسرخ نقاشی كرده، نوشته است.
2- 28 شهریور برای من روزی فراموش نشدنیست، روزی كه بالاخره خدا آن طور كه خودش میخواست برایم مهیا كرد...
3- حقیقتا نمیتونم توضیح بیشتری بدم، تجربه باید كرد تا فهمید...
حساسیت
اخیرا خبرهایی حاکی از این به گوش رسیده که سبدهای میوهای وارد بازار شده که در طراحی آن (همانطور که در تصویر مشاهده میکنید!) از ستارهی داوود که نماد پرچم رژیم اشغالگر صهیونیست است استفاده شده.
به گزارش خبرنگار ما! به نظر میرسد صهیونیست جهانی قصد دارد با پخش این سبدها در کشور و آشپزخانههای مردم به مرور رسمیت خود را جا بیندازد!!!
به شدت با این مخالفم که گاهی برای خودمان یک چیزهایی در بیاوریم و از مسائلی که اصلا حساسیتی ندارد یک مسئلهی حاد بسازیم، دنبال این باشیم که بگردیم و فلان چیز از فلان جا را عَلَم کنیم و بعد بگوییم که وا اسفا! وا مصیبتا! ببین شبکهی صهیونیستی تا کجا نفوذ کرده و چه نشستهاید که در ما رخنه کردند.
این را که میگویم به هیچ وجه مخالف این نیستم که شش دانگ حواسمان را جمع کنیم و دور و برمان را خوب رصد کنیم، نه؛
نظرم این است که وقتمان و فکرمان را گاهی بیخود تلف نکنیم برای یک موردی که خودمان گندهاش کردهایم در حالی که اصلا چیز بیخودیست و شاید خارج از موضوعی که ما دنبالش هستیم باشد.
نمیدانم چقدر موفق شدم منظورم را برسانم...
ساسان و امیرعلی
به نظرتان امیرعلیها چقدر میتوانند جای چمرانها را بگیرند. امیرعلی كه حالا برج دوقلویی به نام خودش دارد در آینده چقدر درد جامعه و بیعدالتی را میفهمد؟، فاصلهی طبقاتی و فقر را چقدر...؟
واضح است كه اصلا كاری به وجهی شخصیِ شخصِ امیرعلی جان! ندارم،
صحبتم این است كه مطمئنا آیندهی این انقلاب را همین ساسانهای شیطونِ! روستایی پیش خواهند برد نه امیرعلیها.
"مبارزه با رفاهطلبی سازگار نیست"..."تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند..."
اینها را امام میگفت.
ابتدای بلوار چمران و درست جلوی تصویر نقاشی شدهی شهید چمران مدتهاست تابلوی برجهای دوقلوی امیرعلی نصب شده و وقتی وارد این بلوار میشویم به جای دیدن تصویر شهید چمران باید تصویر امیرعلی و برجهایش را ببینیم!
عطر حرم
امسال قسمت شده كه اگر خدا بخواهد دومین بار زائر امام رضا باشم، دوستان را نائبالزیاره هستم انشاالله.
این طرح هم به همین مناسبت است؛ بعضی وقتها كه دستمان به ضریح امام رضا نمیرسد، همین شاهچراغ خودمان خیلی عطر مشهد میدهد.
برای من كه فاصلهی خانه تا شاهچراغ به اندازهی مسیر ایستگاهِ تقریبا اول تا آخر یك اتوبوس است، شما را نمیدانم!!!
پــــــینوشتــــــ: از بركت امكانِ "ارسال مطلب به آینده"ی میهنبلاگ، وبلاگ در این چند روز، به مرور بروز میشود.
كار فرهنگی-تبلیغی!
جناب آقای سازمان فرهنگی اجتماعی شهرداری شیراز خواهشا دست از سر شهدا بردارید، آنها را به تبلیغ برای فلان مؤسسه یا دبیرستان و یا خدمات كامپیوتر در محل! نچسبانید، حالا كه بعد از مدتها خواستید كاری برای شهدا بكنید نمیشد تمامش را خودتان انجام میدادید و قید سود تبلیغاتی را میزدید؟
توی شهرداری ثلث آنچیزی كه برای بالونهای داغ و شهرداران راه ابریشم خرج میشود برای زنده نگهداشتن یاد شهدا اعتبار و بودجه نیست كه حتما باید طرح استندهای فرهنگی-تبلیغی! اجرا شود برای شهدا...
پــــــینوشتــــــ: این طرح استندهای فرهنگی-تبلیغی(اگر دقت كنید پایین بنر این رو نوشتن) برای فضاسازی ماه رمضان هم انجام شد؛ مثلا بنرهایی شامل تبلیغ یك شركت لبنیاتی همراه با معرفی یكی از سورههای قرآن!!!
شبهایی که میگذرد
اندازهی اصلی
شاید تا عرفه عمری نماند...
بغض
وقتی یک نفر حرفت را بد میفهمد یا دوست دارد بد بفهمد تا از این بدفهمی استفاده کند و بعد با آن چیزی که با تمام وجود به آن اعتقاد داری بازی کند و آن را توی سرت بکوبد که تو چه میفهمی که آقا اینجا آمده...خب گریهات میگیرد، اشک توی چشمهایت جمع میشود، کاری هم نداری که حاضرین در جلسه چه کسانی هستند...
درکت میکنم آقای مسئول، بالاخره در این استان مسئولیتی داری، حرفهایم برایت سنگین بود، حرفهایم به تو برخورد، با این که آخر کار آمدی و پیشانیم را بوسیدی و مرا به خود فشردی ولی خیلی آزرده شدم به خاطر این قضیه، آزرده شدم از این که وقتی عصبانی شدی از کسی که نباید مایه گذاشتی تا خودت را جمع کنی...
متأسفم...
آزردهام...
پراکنده و پریشان نویسیم شاید دلیلش همین باشد...
64 نفر
یک روز رفتید بانک، از اون بانکایی که برا نوبت باید شماره بگیری،
شماره میگیرید و منتظر میمونید تا نوبتتون بشه،
شماره ی شما: 346،
پس باید حالا حالاها منتظر بمونید تا نوبتتون بشه،
روی یه صندلی خالی توی بانک میشینید،
کسی که کنارتون نشسته شمارتون رو ازتون میپرسه،
یه شماره داره، میده به شما و میگه این اضافیه،
به شماره نگاه میکنید،
282،
یعنی 64 نوبت جلوتر،
چکار میکنید؟
الف) شماره رو از طرف میگیرید و پیش خودتون میگید، آخیش 64 نفر جلو افتادم!
و حس پیروزمندانهای بهتون دست میده.
ب) شماره رو پس میدید به طرف!!!
یه نگاه به جمعیت میکنید و فکر میکنید که 60 نفر مثل شما منتظرن تا نوبتشون بشه و کار بانکیشونو انجام بدن و مهمتر اینکه همشون زودتر از شما اومدن. (این 4 نفر اختلاف 60 تا 64 مال کساییه که یا دوتا نوبت گرفتن، یا نوبت گرفتن و رفتن به امان خدا، یا تو این فاصله که شما دارین فکر میکنین نوبتشون شده و کارشونو انجام دادن، یا ...!!!).
ج) یه کم فکر میکنید و با خودتون میگید خب اگه من نگیرم و جلو نیفتم یکی دیگه ازش میگیره و جلو میفته، مگه دیوونم که 60 نفر بیشتر صبر کنم؟ مملکت ما چیش درسته که حالا نوبتِ بانکش درست باشه؟، هوا چرا امروز انقدر گرمه؟، اَه!!!
د) شماره رو میگیرید و با یک حرکت انقلابی اونو امها میکنید تا دست هیچ بنیبشری برای سوء استفاده ازش، بهش نرسه!
این اتفاق یه بار وقتی همراه یکی از دوستام رفته بودم بانک، برامون افتاد و او عمل دوم رو انجام داد، اولش من تعجب کردم ولی بعد...
پــــــینوشتــــــ: به یاد داستان "همه جا به نوبت" و صف نونوایی!